دقیقا پارسال همین موقع بود که پامو به خاک اینجا گذاشتم، یعنی یه سال از شروع تجاوز غیورمندانه و کلفت مآبانه و سرشار از کس خلیه ما به اینجا میگذرد و معلوم نیست تا کی هم ادامه داشته باشه، یه سالی که خیلی سخت بود و کلی اتفاق توش افتاد، کی اصلا فکرشو می کرد من یهو کیر تو کلم بخوره پاشم بیام
پارسال وقتی اومدم هیچکس رو نمیشناختم، هیج جایی رو بلد نبودم و هیچ برنامه ای هم نداشتم فقط یه پسر خاله ای اینجا داشتم که بهترین ساپورت دنیا بود مثل تمام سالهای زندگیم و مثل همیشه از همه کار و زندگیش زد تا هر کاری از دستش بر میاد برای من بکنه
امسال دیگه این ساپورت رو هم ندارم، خیلی خسته ام.. خیلی
نمیدونم ولی شاید دیگه ننویسم اینجا. نوشتن یا ننوشتن ... مساله این نیست... اصلا مساله ای در کار نیست
نمیدونم