Monday, May 31, 2010

دیشب پسرخالم برای همیشه از پیشمون رفت
هیچ وقت برادر یا خواهری نداشتم ولی توی این بیست و هفت سال همیشه مثل یه برادر بزرگتر کنارم بود، همیشه کمکم کرد، همیشه حمایتم کرد.. و من هیچ وقت نتونستم ذره ای از محبت هاشو جبران کنم، مثل الان که هیچ کاری ازم بر نمیاد

توی برزخ گیر کردم
 

Saturday, May 15, 2010

عرض شود که دیشب یه کسخلی به مناسبت رفتن دانشجویان مهمان که یه ترم ار اروپا و سایر کشورهای درپیت اومده بودن یه پارتی گرفته بود تو یه خونه خارج شهر و از یه هفته قبل تو فیس بوک دعوت کرده که ما نیز لبیک گفتیم
یه خونه بود تو مایه های امریکن پای، از نوع بخور و برین و برو! فقط نفهمیدم یارو پولش زیادی کرده بود، خونش زیادی کرده بود، کسش خل شده بود یا چی؟ کل خونش به گا رفت
دیگه آخراش پامو میذاشتم زمین به زور کنده میشد
جای همه دوستان الکلی خالی بود

در عکسها گاد فادر(فاکر؟) پارتی را ملاحظه مینمایید



Wednesday, May 5, 2010

گرسنگی بد دردیه
تا همین پریشب که رفتیم وال مارت، تقریبا یه ماهی میشد که به خاطر پروژه و امتحان و ... نرفته بودیم چیزی بخریم و تقریبا همه آذوقه غذایی ته کشیده بود و کار به جایی رسیده بود که شروع به جیره بندی کرده بودیم و دنبال خفت کردن یه تیکه نون از هم بودیم و فکر کنم اگه یه کم دیگه ادامه پیدا میکرد تا الان خود یخچال رو هم آب پز کرده بودم و خورده بودم
حالا بخت رو کرده و امروز هم یه باربیکیو مفتی جلو دانشکده برپا بود و فعلا نیازی به خوردن یخچال احساس نمیشه