Wednesday, December 30, 2009

یه چیز عجیبی که اینجا هست اینه که من هنوز یه صدای بوق هم نشنیدم شاید فرکانس بوقاشون کمی متفاوته! در ضمن بیشترین تراکم ماشین که پشت چراغ دیدم شیش تا بیشتر نبوده! عجیب نیست؟
یه سیم کارت هم گرفتم که ماهی هفتصد دقیقه مکالمه مجانی تو کشور داره و از 9 شب به بعد هم مجانیه ولی نرخ مکالمه به پول ایران دقیقه ای صد تومنه
یه سته پتو هم گرفتم که سی تا آب خورد و یه کاپشن 195 تایی که 35 آب خورد که از اونایی هست که فروش نرفته و هی پایین میاد
آها! امروز یه دختره جلومونو گرفت که عطر آشغال میفروخت و میگفت که از مغازه هم بهتره! ولی آخرش رسید به اینجا که یعنی نمیخواین به یه دختره کیوت! چند دلار بدین؟ لا اله الا الله امان از دست نفس اماره! شاید عطر میفروخت خرج پدر مریضش کنه؟

ساعت 7 صبحه و من همچون جغد بیدارم! تو فکرم دانشگاه رو کلا نرم!! و بپیچونم
آخه الاغ اگه نری چه غلتی میتونی بکنی؟
انی آیدیا؟

Tuesday, December 29, 2009

خب بالاخره بعد از بیست و چند ساعت آوارگی و علافی تو فرودگاه و هواپیما و ترس از مبتلا شدن به زخم بستر ( از بس نشستم ) رسیدم به سرزمین موعود! اول از همه بگم که تو هواپیما قبل از رسیدن یه سری فرم باید پر کرد ربطی هم نداره مال کجایی، تو فرودگاه هم همه باید انگشت نگاری و عکاسی شن! منم که همش پاس رو مخفی کرده بودم نوبتم که شد، از پشت پاس رو گذاشتم جلو یارو، ولی انگار نه انگار فقط انداختش تو یه پلاستیک و منو فرستاد سالن بعدی
ولی دیگه اینجا رو ریدن! آخه ای امنیتی، ای انسان، ای نفهم! منو نزدیک به یه ساعت نشوندین که یه فرم اضافه حاوی اسم و سنم که صد بار تا حالا پر شده و یه عکس اضافه ازم بندازین؟ خب همین بی شعوریت بازی ها رو کردین که باز میان میترکوننتون! در یک کلام خرین
حالا کیبورد بهتر پیدا شد مینویسم باز